بعد از غیبتی نسبتا طولانی در اثر همراهی نکردن دل و قلم در چینش کلام و کسالت و آلام باز هم سلام ... دوست عزیز اگر بی حوصله و یا برای وبگردی وارد این صفحه شده اید پیشنهاد می کنم فرصت دیگری مراجعه نمایید که آنچه در ادامه می خوانید صبر و حوصله و تامل و تحمل درد می خواهد. شاید هم برایتان تکراری اما :
..............................................................
به لطف خدا به کوری چشم تمامی دشمنان مکتب اهل بین امسال هم موفق شدیم خیمه امام حسین (ع) را در دل خلیج به زبان انگلیسی با حضور شیخ عبدالکریم مجاهد از آمریکا برپا داریم .خلاصه ای از آنچه گذشت را می توانید در اینجا بخوانید.
و اما المهم :
اواسط دهه محرم بود با همه خستگی و ناتوانی راهی خیمه شدم -خیمه ای سبز در دل منامه که در آن هر شب به طور متوسط پذیرایی صدغیر عرب زبان ملسمان و غیر مسلمان بودیم- تا وارد شدم مثل شب هاش پیش چادرم را کشید و گفت :«بیا پیش من بشین.» خودش بود «لوری» دختر بیست و شش هفت ساله فیلپینی مسیحی که قبل از دهه به مرکز اسلامی مراجعه کرده بود و حالا هر شب مثل شیعه ها راس ساعت در خیمه حضور پیدا می کرد. با همه کارهایی که داشتم کنارش نشستم. مجری برنامه از مصایب زینب کبرا(س) می گفت-باور کنید انتقال حس آن هم به زبان انگلیسی کار بسیار دشواری ست- اما صدای ناله ها بود که از خیمه شنیده می شد ...همه منقلب شده بودند و من کنجکاوانه حرکات لوری را زیر نظر داشتم .. خودش را کنترل می کرد اما ناگهان دیگر تاب نیاورد دستمالی از کیفش بیرون آورد و قطرات اشکش را از زیر عینکش پاک کرد ... در فکر بودم که الحق قیام اباعبدلله جهانی بوده و... غاقل از اینکه :
درست صد متر آن طرف تر از خیمه ما در سفارت امریکا در منامه بوسه های زنی به اصطلاح محجبه و مسلمان نثار جورج بوش شده است . آری خانوم کارمندی که امسال هم حج انجام داده بودند در بازدید بوش ازسفارت امریکا تاب و تحمل نیاورده و احساسات خود را عمیقا بروز داده بود.
وای بر ما وای برما که دخترکانمان در همین چند هفته جدید ترین رقص های عربی را برای بوش به نمایش گذاردند.
و پادشاه بحرین با افتخار تمام با بوش به رقص شمشیر پرداخت به یاد زخم هایی که از امریکا خورده ایم .
و در کشور عربی دیگر گوشت گوسفند برایش کباب کردند به جای تمام دل هایی که کباب کرده است .
و امام خمینی روزی فرمودند:« اگر هر مسلمانی یک سطل آب بردارد و.....» تا زمانی که دولتمردان عرب خودی را ناخودی و ناخودی را خودی باور دارند و شرف را به اشرفی می فروشند الحق که باید گفت مسلمانان سر خورد را زیر برف کرده اند و سخنان امام را باید فقط روی در و دیوارها و در صفحات کتاب ها بیابیم باشد که روزی عمل کنیم .
راستی امروز غزه فردا ...؟؟؟
یا ایها المسلمون اتحدوا اتحدوا
قلم شما: رد قلم

نامت همیشه نامی ست پس به نامت یا رب ...
بعضی وقتا پیش میاد که دلت تنگ می شه برای فریاد! دوس داری بری لب دریا و داد بزنی یا نه با سرعت 200 تا برونی و شیشه رو بکشی پایین فریاد بزنی ...
این چند روزه من دقیقا همین حس رو دارم، احساس یه انرژی جدید؛ احساس اینکه باید فریاد بزنم فریاد بزنم که : شیطان سلام !
اره شیطان سلام آهای شیطان سلام ... می شنوی ؟! این صدای کسی که یک بار دیگه مورد لطف خداش قرارا گرفته! این صدای کسی که بار دیگه مهمون خونه خداش بوده ... این صدای کسی ست که عرفات رو بار دیگه لمس کرده و حالا تصمیم گرفته با جرات تمام به تو سلام کنه.
آری اینبار دستانم بوی تبر می دهد و چشمانم خیس به اشک هاجر است. شاید که این بار آدم شده باشم !
...................................................................
و اما از انچه گذشت : از قصه سفر نمی نویسم که حج نوشته ها را قطعا بسیار خوانده اید ...
اما ورورد ما به حرم امن الهی شبیه معجزه ای بود که هنوز با مرور آن اشک در چشمانم جاری می شود ...
صبح جمعه مرز خاکی عربستان سعودی : افسر نگهبان بازرسی : ؟«این خانوم های ایرانی ویزای هوایی دارند و از مرز خاکی حق رفتن به حج رو نخواهند داشت !» آب سردی بر سرمان ریخته می شود . خشکمان می زند . چه کنیم فرصتی برای تهیه بلیط و ... نیست . دل به دریا می زنیم می گوییم مشکلی نیست راهی می شویم. اما برا محکم کاری مهر حج را در پاسپورت اقایون همراه هم نمی زنند تا به سرشان نزند ما را به حج ببرند ! به اسم بازار و خرید و گردش وارد عربستان می شویم!
با هزار نا امیدی به میقات می رویم و مُحرم می شویم . دمادم غروب جمعه نماز استغاثه ای به صاحب الزمان(عج) می خوانیم . در دلم می گویم من که می دانم لایق تشرف مجدد نیستم آقا شما واسطه شو.
شب می شود مرد سعودی راننده تاکسی که قرارا است ما را به مکه مکرمه برساند مدام در راه نفوس بد می زند و دلمان را خالی می کند ! تاریکی شب بی چراغی راه و جاده ای که فقط شب رنگ های وسطش خودنمایی می کند یاد آور پل صراطمان می شود که توشه امان احرام است و اندک لباسی .. شاید این همه اضطارب را نصیبمان کردند تا واقعا بفهمیم که حج نمونه ای کوچک از آن روز محشر است .
جاده پیچ و تاب خورده بالا و پایین می رود و انتهایش انگار به سیاهی آسمان پیوند می خورد و ما ذکر لبمان «و جعلنا» است که به دو متری بازرسی مکه مکرمه رسیده ایم ... نفس ها حبس می شود ذکر ها سریع تر خوانده می شود ... و آن پلیس سعودی کار را تمام می کند : «برشان گردانید اجازه ورود ندارند» و بغض هایمان می ترکد ... آری بر گشته ایم ، به حرم امن الهی راهمان نداده اند چه دردناک !
چه باید کرد هیچ کس قدرت تکلم ندارد ...راننده به حرف می آید : «وردی طایف و بقیه مسیر ها را هم امتحان می کنیم و اگر نشد من خانوم ها رو که ویزا دارند به طریقی وادر می کنم و اقایون که مهر حج ندارند پیاده از راه میان بر بیایند تا آن سوی بازرسی !» خانومی که همراهم هست در گوشم می گوید : «فلانی من عمرا با این مرده تنها نمی مونم ها! نگاه کن از تو آینه چه جوری نگاه می کنه این فهمیده ما ایرانی هستیم نکنه که ...» حرفش را قطع می کنم با اینکه ته دلم شور می زند می گویم: «وا دو تا خانومیما! مثل شیر دست از پا خطا کرد خدمتش می رسیم!» جواب می ده که : «به همین خیال باش!»
ورودی های دیگر هم وضع بر همین منوال است ... در تاریکی شب اشکم جاری می شود : خدایا من که می دونستم نالایق تر این حرفام اما گفتم که تو ستار العیوبی و ارحم الرحمین . یا رب الارباب یا مسبب الاسباب یا مفتح الابواب ...
راننده انگار که فکری به سرش بزند می گوید : «حاضرید پول خرج کنید ؟؟!!» در دلم می گویم:« حج با رشوه دیگه ندیده بودیم !» آقایون سریع می گویند که آره هر چقدر باشه مهم نیست ! و نیت می کنند که هدیه راننده باشد برای ورود ما به مکه ! راننده در عرض چند دقیقه با چند تماس افسر نگهبان یکی از ورودی ها رو هماهنگ می کند و وقتی در بازرسی می خواهند پاسپورت ها رو چک کنند با یک اشاره چشم راننده و لبخند زیرکانه افسر همه چیز تمام می شود! باورم نمی شود به رانند می گویم : «خلاص ؟» با سر جواب مثبت می دهد نفسی می کشیم،گریه می کنیم، حمد می خوانیم . یکدیگر را در آغوش می کشیمو... آه! تمام شد : ما را راه دادند !
ار آن پس در لحظه به لحظه اعمال بیش از دیگران مراقب رفتار خویشیم که انگار ما را با تک ماده پذیرفته اند ! و شاید همین بود که این سفر حس می کنم که دستانم بوی تبر گرفته است ...
....................................................................
از هیچ کس پنهان نیست که هر گاه اسم جمکران می آید در دلم غوغایی می شود، هر وقت به جامعه الزهرا می روم مباحثه ها را می بینم با خود می گویم که :«یعنی می شود من هم روزی در قم ...» آری آرزوی بازگشت به وطن و همجواری با کریمه اهل بیت(س) در صدر آمال من است اما :
هنگامی که وسایل سفر حج رو جمع آوری می کردیم دنبال کتابی بودم که در بین راه و غیره همراهم باشد کتابی را که دوستان عزیزی چند پیش بمن هدیه کرده بودند برداشتم اما مردد بودم که اصلا وقت خواندن آن را پیدا خواهم کرد یا خیر. چند بار کتاب را از ساک بیرون گذاشتم و بالاخره ثانیه اخر گذاشتم توی ساک. انگار باید این کتاب همراه من می شد تا خیلی چیزاهای دیگر هم بیاموزم ... در راه بازگشت در فرودگاه ریاض به نوشته ای رسیدم که : «سید علی مشهدی سالیان سال آرزوی زیستن و تحصیل در قم داشت؛ اما بیماری پدرش مدام او را آزار می داد و همیشه در رفت و امد مشهد وقم بود و ناراحت . تا اینکه او را گفتند شاید که بر تو باشد در مشهد بمانی در کنار خانواده و هر انچه از دین و دنیا می خواهی برای تو مقدر گردد . و همان شد و او سید علی گشت می شناسیدش! نه ؟؟»
این قصه انگار برای حسن ختام سفر من نگاشته شده بود . برای من آری برای من ... حال می اندیشم که شاید باید من هم بمانم و هاجر وار در این بیابان عطشناک بی معرفتی در خلیج برای تک پسرم به دنبال جرعه ای معرفت گردم. هر چند که زمزم خود جاری هست و خواهد بود اما شاید خواسته باشند دین و دنیای من هم همین جا رقم خورد .
و اسم آن کتاب این بود : می شکنم در شکن زلف یار !
این مطلب را در خانه بچه های خارج از وطن هم قرار داده ام .
قلم شما: رد قلم

دلم دوباره چه بى اختیار می لرزد
چو غنچه اى به نسیم بهار می لرزد
گواه عشقِ ما این دیده و دل
رساند اشک و غـم ما را به منزل
اینبار بر خلاف همیشه از قصه دوستان تازه مسلمان نمی نویسم. می نویسم از یک نفر که تصمیم گرفته مسلمون بشه. کی؟ تا اخرش بخونید بسم الله:
....................................................................................................
هنوز حرف های دوست مادرم یادم نرفته؛ فکر هم نمی کنم که یادم بره. تا صداش می زدیم حاج خانوم می گفت : حاج خانوم خودتی ! یعنی بهش بر می خورد ! می گفت: اینجوری که صدام می کنید احساس پیری می کنم. همیشه با خودم می گفتم که : ملت موهاشون می شه رنگ دندوناشون هنوز آرزوی حج دارند اونوقت این خانوم تو جوونی رفته حج و قدرش رو نمی دونه.
گذشت و گذشت تا قرعه دوسال پیش به نام من خورد و در سن جوانی خودم عازم حج شدم... بله واقعا انقلابی ست درونی. در مرحله به مرحله حج احساس نزدیکی بیشتری به ابدیت می کنی اما حج هم مثل یک شارجر می مونه تا چند وقت شارج شارجی ... اما اینکه بعدش چه جوری حالتت رو حفظ کنی فقط دست خودته : یا فقط اسمت حاجیه میمونه یا نه اعمالت هم نشون از یکی داره که واقعا حج -محشر کبرا- رو درک کرده باشه.
در حدیث آمده که یکی از بزرگترین گناهان این است که کسی که در روز عرفه در صحرای عرفات باشه و اعمال رو انجام بده و تصور کنه گناهانش بخشیده نشده . با این همه چرا ما سریع مداد به دست می شیم که این لوح سفید دلمون رو بعد برگشت از حج خط خطی کنیم ؟البته اگه به برگشت برسه که خیلی هم عالیه:
کمی از عجایب حج بشنوید: فقط تصور کنید در مسجد الحرام حرم امن الهی بعد نماز صبح رو بروی ناودون طلا طبقه دوم نشسته باشی و دو خانوم با لباس سفید احرام با آرایش کامل جلوت سبز بشن ! اول یه کم چشمام رو مالیدم شاید خوابم و حوریه های بهشتی اومدن سراغم؟؟!! نع بیدارم ! اااا اینا که از همراه های خودمونن ! و متاسفانه ایرانی مقیم خلیج ! و....
وضعیت بازار ها هم که دیگه گفتن نداره... به زبون بی زبونی می گی : حاج خانوم حاج اقا فرصت رو غنیمت بشمرید شاید دیگه قسمتتون نشه مجاور بقیع بشید... اما افسوس که در این فکرند که شاید دیگه نتونن بیان بازار مدینه پس هر چی می خوان باید تو همین یکی دو روز بخرند. آه که شیطان همه جا بساط پهن کرده.
به فرودگاه که میرسی انگار که همه تازه از خواب بیدار شده باشن (آخه حتما تو خواب تو صحرای عرفات ناله می زدندو آقا آقا می کردند!) یه دفه می بینی شال و روسری ها -در اثر گرمای هوا البته- منبسط می شن ! صورت خانوما گل گلی میشه و رنگ میاد ! چشم های آقایون اینور اونور می پره لباس های سفید دوباره میشه رنگین به رنگ جینز آمریکایی . بله حاج آقا و حاج خانوم در بین استقبال و سلام و صلوات و دود اسفند به شهر خوردشون بر می گردن و روز از نو روزی از نو با این تفاوت که حالا یه عنوان حاجی رو هم به دوش می کشند .
کلام آخر : حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست ....
.....................................................................................................
پ. ن1 : باز هم حق صدایم کرده است
زایر مهمان سرایم کرده است
با همه نقصی که در من بوده است
باز هم دعوتم بنموده است ......
امسال هم قرعه به نامم خورده و عازم حج هستم. دعا کنید این بار حداقل هفتمین سنگ رو به نَفْس خودم بزنم که اون بار انگار همه سنگ هام به خطا رفته بود.
پ.ن 2: فکر می کنم حالا متوجه شده باشین که چه کسی تصمیم گرفته مسلمون بشه. نه ؟؟!! باری این سراپا تقصیر را دعا کنید .
هرچند دلشکسته تر از اشک غربتیم خرسند ودلخوشیم که این دل غریب نیست
بیمار آن نگار به غیبت نشسته ایم درمان ما به جز نظر آن طبیب نیست
پ.ن3: نوای وب رو هم عوض کردم شرح حال ماست هنگام بازگشت... .
قلم شما: رد قلم

بحث جالبی باعث شد که دست به قلم یعنی کیبورد ببرم برای نگارش این مطلب:
در جمع خانوم های مستبصر بحث از حقوق زن بود و تساوی یا تشابه در حقوق زن و مرد. طبق معمول بحث رسید به ازدواج مجدد و ازدواج موقت! منتظ بودم -طبق پیشنه ای که از بحث های خانومانه دارم- که همه سریع جبهه بگیرند و ساحت مقدس آقایون را به باد ناسزا! اما باز هم ما شوکه شدیم!انقدر با آرامش کامل و تایید به مسایل نظر داشتند که این شبهه پیش می اومد که اینان حس و غیرت و حسادت زنانه دارند یا ندارند! چیزی که اغلب خانوم ها از اون بی بهره نیستند! تنها سوالی که مطرح شد و بسیار هم معقول بود این بود که : حقوق بچه های حاصله از ازدواج موقت چی ست ؟
اما براستی چرا یک تازه مسلمان به راحتی فلسفه و عقاید اسلامی را می پذیرد ولی ساعت ها باید صرف کنیم تا آیا یک بچه مسلمون خودمون به باور هاش ایمان پیدا کند یا نه؟؟!! (البته اگه باور داشته باشه که مساله ای نیست...) .
یکی از دلایلی که بنظر می رسد این است که افرادی که از ادیان دیگر به اسلام مشرف می شوند؛ اسلام را آنطور که هست می بینند نه ان طور که می خواهند و نه آنطور که مسلمانان به آن عمل می کنند.
به واقع چرا یک تازه مسلمان وقتی که بحث از موضوعات اجتماعی می شود با طعنه بگوید: بابا جامعه به اصطلاح اسلامی خودتون که...!
........................................................................................................
پ.ن: ماهی تا در آب است قدر آب نمی فهمد اما نخواهیم از آب بیرون بیفتیم تا قدر آب را بداینم شاید تا زمانی که به آب باز گردیم رمقی در بدن نحیف ماهی گونه امان باقی نمانده باشد .
ما ماهی این آبیم بیایید دریابیمش.
قلم شما: رد قلم

خیلی از ما مسلمونا معتقدیم که مستحبات مستحبه دیگه حالا هر وقت وقتشو داشتیم و دلمون کشید نعوذ بالله سر خدا منت میذاریم و یه عمل مستحبی انجام می دیم . مثلا همین تسبیح حضرت زهرا (س) با این همه سفارشی که در موردش شده کمتر کسی -حداقل در کشور ما- خودش رو به انجام اون ملزم می دونه. یا مثلا گفتن اذان و اقامه ...
حالا چی شد که تصمیم گرفتم به نوشتن این مطلب :
با دوستان تازه مسلمان دور هم بودیم و زمان نماز شد. در حالیکه اصول نماز رو از خود ما آموخته بودند و سعی کرده بودیم برای اینکه خیلی براشون سخت نباشه فقط واجبات رو بیاموزند؛ هنگام وضو گرفتن دیدم که مراحل مستحبی وضو مثل قرقره آب در دهان و ... و دعای های هر مرحله رو هم با جدیت تمام انجام می دهند. موقع اقامه نماز هم برای هر نمازی به تفکیک اذان و اقامه رو قراات می کردند و بعد نماز هم التزام شدید به گفتن تسبیحات حضرت زهرا داشتند. به واقع اون روز درس عملی ای آموختم و در دلم بسیار احساس شرمندگی کردم که آنان با یقین به اینکه آن اعمال مستحبند و اجباری در آن نیست منظم به جا می آوردند و می آوردند.
در همین تفکرات بودم و خودم رو ملامت می کردم که : برو از این ها یاد بگیر، برو خجالت بکش و ... که یک دفعه آخرین حلقه شرمندگی هام هم کامل شد: نورا که کمتر از یکسال است مسلمان شده آمد و پرسید : در قنوت نماز شب اگر ترتیب دعا ها رو عوض کنیم مشکلی پیش میاد ؟! جوابش رو که دادم پیش خودم گفتم: خیلی از ما مسلمون ها ترتیب نماز شب رو حفظیم اما ایا در طول عمرمون به اندازه مدتی که نورا مسلمون شده تا به حال نماز شب خوانده ایم ؟ خب البته نماز شب هم مستحبه و ...... . باشد که روزی بی توجه به پاداش چون مولایمان فقط عاشقانه عبادت کنیم.
.....................................................................................................
میلاد امام غریب است و دل قلمم می شکند اگر نا نوشته از حضرتش این پست را تمام کنم:
نمی دانم چرا در غربت احساس نزدیکی بیشتری با امام هشتم (ع) پیش می آید شاید حس غریبی ای که به امام نسبت می دهند شاید مهر و عطوفتی که از ایشان نقل شده و شاید... دل است و دیگر هزاران شاید دارد! می گویند خواهر گرامی حضرت را واسطه کنیم تا مولی نظری کنند چه توان کرد که نه روی سر بلند کردن در محضر این را دارم و نه آن ... امام عزیزم مولای غریبم میلادت خجسته...
قلم شما: رد قلم

شب عیده ... و باز هوای وطنم آرزوست....
لازم نیست که اهل قم باشی یا نه! یه سفر، یه زیارت ... و اسیر میشی .
قم شهر مقدسی که هر چند بسیاری از ایرانی ها قدرش رو نمی دانند اما در خارج از ایران به پایگاه اقتدار تشیع است.
و هیچ ندارم برای گفتن به یاد مرحوم آغاسی که عشق به حضرت معصومه (س) را برای اولین بار به نظم برزبانم جاری کرد امشب با خود می خوانم که :
مرغ دلم راهی قم می شود در حرم امن تو گم می شود
عمه سادات، سلام علیک روح عبادات سلام علیک
کوثر نوری به کویر قمی آب حیات دل این مردمی
عمه سادات، دخت امام،خواهر امام و ای عمه امام؛ امشب دست کوتاه به درگهت آورده ام... مادر گونه پذیرایم باش ای کاش که مرا به عنوان فرزند نداشته ات بپذیری خانوم ... در این غربت مددی کن که وسیله ای باشیم هر چند ناچیز در خروج اسلام از غربت.
که همه دلخوشیمان به همین است .
قلم شما: رد قلم

شنبه بود و طبق برنامه هفتگی مرکز اسلامی قرار داشتیم با نماز مغرب دور هم جمع بشیم و یه جلسه مباحثه در مورد آثار گناه داشته باشیم.

هنوز یک ربعی تا اذان باقی بود و مشغول نوشتن سر فصل ها روی تخته سفید! بودم که چند نفر از خانوم هایی که زود تر از بقیه رسیده بودند پیشنهاد دادند که برای نماز جماعت به مسجد الزهرا نزدیک مرکز اسلامی برویم. پذیرفتم و حرکت کردیم؛ قبلا این مستبصرای عزیز از تمیزی و زیبایی این مسجد برای من گفته بودند و خوشحال بودم که این مسجد تونسته دلشون رو به دست بیاره. می گفتند مکان نماز خانومای مسجد بسیار تمیز نوساز و... هست.
وارد مسجد شدیم بله دستشویی ها تمیز، جا کفشی مرتب، و راه پله ها هم همچنین(مثل اکثر مساجد ایران خودمون!) وارد سالن 20 متری خانوم ها شدیم، اونجا هم همه چی مرتب بود: محل قرار دادن کتاب ها جا مهری و.... اذان و اقامه رو شنیدم و از بس جمعیت زیاد بود ! ردیف اول صفوف بودیم و از بین مشبک ها کاملا به برادران در طبقه پایین اشراف داشتیم .
هر چی صبر کردم صدای تکبیری چیزی نیومد! دیدم چندتا از خانوم های دیگه که همراه ما نبودند هم قامت بستند و فرادا نمازشون رو شروع کردند ! نه خبری نبود! گفتم حتما میکروفون خرابه! ولی اگه مکبر داد هم می زد صداش به ما می رسید. مستبصرای بنده خدا هم منتطر بودند من عکس العملی نشون بدم اون ها هم پشت من! پیش خودم

تو شوک بودم که: ای بابا این همه دم و دستگاه و زیبایی مسجد و ... مثل اینکه فایده نداره افکار عرب انگار هنوز به خانوم ها مثل جنس دوم نگاه می کنه. همه این ها در حد نظریه بود تا زمانی که در راه برگشت به منزل دوست تازه مسلمونی که تازه دو ماه هست خلیج نشین شده گفت : من فکر نمی کنم تو خلیج دووم بیارم اینجا زن اگه بخواد فعالیت اجتماعی، تحصیل یا ... داشته باشه میگن خوبه اما بنظرشون اصلا پیشرفت خانوم ها مهم و لازم نیست!
.............................................................................................................
شب با افکاری مشوش سر به بالین گذاشتم که آیا همه رو به یک چوب برانیم؟ نه ؟! شاید هنوز هم مشت نمونه خروار نیست.
قلم شما: رد قلم

میدونستم که متاهله و برای کار به خلیج اومده. نمی دونستم چه جوری براش توضیح بدم زبونم به لکنت افتاده بود و می ترسیدم هنوز اونقدر درکش بالا نرفته باشه که این چیزا رو به آسونی بشه با او در میان گذاشت.

هفته پیش بود که بعد از مراسم دعای کمیل:
«می گریست و می گریست ...
می گفت : اسلام مرا دوباره زنده کرد. خودم را پیدا کردم .
می گفت گم شده ام را یافته ام...
می گفت و شهادتین را خواند . و زندگی دوباره یافت. سالی خانم سی و پنج-شش ساله مسیحی مسلمان شد.» اما ... چطور باید با او در میان می گذاشتیم که ..
بعد از مراسم دعا کم کم سر بحث رو باز کردم.. چه سخت بود برای من . چه جوری بهش می گفتم که : حالا که مسلمون شدی همسر مسیحیت به تو حرام میشه ؟ همسری که واقعا عاشقش بود و در کشور خودشون منتظر بازگشتش.
نفسم حبس شد چاره ای نبود. خدایا کمکم کن ..
سالی جان خیلی خوشحالم که حالا باشوقی بیشتر از قبل در جمع مایی. اشک هاش جاری شد. باز از شوق رسیدنش به سرچشمه به اسلام گفت و... «رب اشرح لی..» تو دلم خوندم و گفتم خب میدونی قضیه از این قراره که ... و براش توضیح دادم . خدایا نکنه همین الان از همه چیز روی گردان بشه نکنه درک نکنه . نکنه توضیح نخواسته ناراحت و به همه چیز بدبین بشه...
تمام اضطرابم در یک جملش به آرامش مبدل شد: فلانی من تصمیمم رو گرفته ام، همسرم رو هم مسلمون می کنم! دعا کن خدا کمکم کنه، تو این راه از عشقمون هم استفاده می کنم! چرا چیز بهتری رو از اونچه داشته انتخاب نکنه؟! من مطمینم که همسرم مسلمون میشه....! گفت و رفت و من هنوز میخکوب سرجایم نشسته بودم که «یا الله به راستی که این ها منتخبند و مستبصر» . چشمشون به چی باز شده که من این همه اضطراب و اون این همه آرامش.
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی مست وبی پروا شدن
قلم شما: رد قلم

O ALLAH! I appeal to you for the sake of this Quran, for the sake of the one with whom You sent it
اللهم بحق هذا القران و بحق من ارسلته به......
قران ها بر سر و زمزمه ها بلند بود.
یتیمی را چه جانسوز حس کرده اند این جمع کوچک.
و چه صوت دلنشینی دارد الغوث های زهرا مسیحی زاده ای که پیش از این نگاشتم از او .
جنات که در سی سالگی با تشیع خود همسر مسلمانش را نماز خوان کرده! کرولاین بریتانیایی که فرزندانی تربیت کرده شب زنده دار، آلا روسی که همسر دوم مردی مسلمان شده و حلاوت تشیع تمام سختی های زندگی را از یادش برده، لیلای فیلیپنی که هنوز دو سال نیست معجزه آسا از سرطان شفا گرفته همه و همه زیر این سقف زمزمه هایی داشتند که بی شک به آسمان هفتم رسیده اند.
نه رنگ نه ملیت نه مدرک تحصیلی نه سن و سال هیچ چیز مطرح نیست اینجا ایمان موج می زند.
و من اگر اشکم جاری ست که : چگونه اینان می دانند غم یتمی و بی مولی شدن یعنی چه و من، مسلمان شناسنامه ای این گوشه حیرانم.
شب قدر اینان که در آن مقدر کردند زیر و زبر کردن زندگی اشان را کی بوده است ؟
مولا ما را دریاب!
قلم شما: رد قلم

پرده اول: غروب و ساحل پادشاهی حاشیه خلیج؛
شیخ عرب -پادشاه خلیجی- که سرگم تفرج در ساحل توریست های خارجی سلطنتی اش است به پیرزن و مرد آلمانی نزدیک میشه.
بعد از آشنایی پیزرن از علت سفرش می گه و اضافه می کنه :
پیرزن: دختر ما چندین سال پیش مسلمون شد و با یکی از جوونای کشور شما ازدواج کرد و از اون روز ساکن اینجا ست.
شیخ : چه اشتباهی! یعنی الان میشینه روی زمین غذا می خوره و با دست لقمه می گیره؟!
پیرزن: الان دو تا دختر هم داره.
شیخ : افسوس یعنی دو تا اشتباه دیگه!
.......
شیخ از اونها دور میشه و مشغول به معاشقه با دخترکان جوان لب ساحل... .
پرده دوم : استراحتگاه بین راهی در سفر عمره.
اشک تو چشماش جمع شده بادی می وزه و باعث میشه شالش چشماش رو بپوشونه. "فلانی من برای این جامعه اسلامی متاسفم". زهرا خانوم حدودا چهل ساله آلمانی مادر مریم و زهرا بغض گلوش رو گرفته ادامه می ده : "برای اولین بار والدینم برای دیدن به این کشور آمدند و حالا با چه خاطره ای دارند بر می گردند! برای ملت مسلمون این کشور متاسفم . "
پرده آخر: سال هاپیش دانشجوی رشته ادبیات میشه و بعد..
تحصیلاتش رو در تخصص ادبیات عرب ادامه میده. از آلمان برای تحقیقات بیشتر به انگلیس کوچ می کنه و در اونجا با اسلام آشنا میشه. اسلامی که در آغاز برای او مساوی بوده با ابهام و شک و شبهه و سوال. اسلامی که با پوشیه هفت لایه زن های عرب برای اون خودنمایی می کرده حالا انقدر در قلبش نفوذ کرده که برای امت اسلام دل می سوزونه .
و اوست که در وصف حضرت زهرا اینگونه می سراید:
Lady of
The silence of your funeral
Screams painfully in my heart
If you smelled like paradise
How could they let you part?
Your perfect faith and worship
At your father’s side we recall
Still they caused you terrible harm
And such great loss for us all
The secrecy of your burial
Makes obvious their sins
You wouldn’t leave this world
Serving a false prince
Your life has inspired me
Your patience and trust in ALLAH
My soul is filled with longing
To be among your friends oh Fatima!
دست به کار میشه : در عنفوان جوانی در جامعه ای که به تمسخر می گیرندش؛ بدون هر گونه عقیده ای و فقط برای کسب تجربه و پی بردن به تفاوت ها، تصمیم می گیره برای چند رو هم که شده با حجاب در اجتماع رفت و آمد کنه: دیگر کسی با من با شوخی و خنده رفتار نکرده و با الفاظ محترمانه خطابم می کردند. در فروشگاه و ... حریم خاصی برای من قایل می شدند. شیرین بود... .
و کم کم جرعه جرعه مست الست شد:
در ابتدا با اهل سنت آشنا شدم؛ متاسفانه تعصبات خشک اون ها مثل کاتولیک ها من را آزار می داد. مسایلی مانند شرایط ازدواج و طلاق و حقوق زن و ... در اون مذهب برای من حل نشده بود تا اینکه با تشیع آشنا شدم و دیدم راه اینجا ست .
او هم اکنون به عنوان یک زن اهل مطالعه و فعال در جامعه در حال فعالیت است و خود سرچشمه بسیاری از خیرات و در محیط مجازی هم زمینه آشنایی بسیاری غیر مسلمانان را با اسلام فراهم کرده است.
برای آشنایی بیشتر قصه هایی از خارومیانه -وبلاگ شخصی اش- در اختیار شماست .
همچنین در این پست از آغاز راه و ازدواج و...نگاشته است.
قلم شما: رد قلم
